باز دوشم ز راه مهمانی |
باز دوشم ز راه مهمانی
|
|
به خرابی کشید و ویرانی
|
داشت در پیش رویم آینهای
|
|
تا بدیدم درو به آسانی
|
که جزو نیست هر چه میدانم
|
|
که ازو خاست هر چه میدانی
|
دو قدم راه بیش ، نیست ولی
|
|
تو در اول قدم همی مانی
|
هر چه هستیست در تو موجودست
|
|
خویشتن را مگر نمیدانی؟
|
ای که روز و شبت همی خوانم
|
|
گر چه هرگز مرا نمیخوانی
|
زان شراب بقا بده جامی
|
|
تا تن اوحدی شود فانی
|
| |
|
| |