چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟ |
چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
|
|
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
|
نشستهام که بجویی مرا، خیال نگه کن
|
|
مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟
|
ز دوری تو چنان گشتهام ضعیف و شکسته
|
|
که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی
|
تو آفتاب و من آن ذرهام ز پرتو مهرت
|
|
که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی
|
مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟
|
|
گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی
|
ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن
|
|
غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی
|
اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا
|
|
سبک مدو به شکایت، که میبرم گرانی
|
بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت
|
|
اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی
|
چو بر سفینهی دلنقش صورت تو نبشتم
|
|
بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی
|
به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد
|
|
حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی
|
شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او
|
|
نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟
|
| |
|
| |