خوشا آن عشرت و آن کامرانی
|
|
که ما را بود از ایام جوانی
|
سفر کردم به امید غنیمت
|
|
غنیمت عمر بود و گشت فانی
|
ندیدم سود و فرسودم، چه بودی
|
|
که ارزیدی بدین سودا زیانی؟
|
بدادم عمر و درد دل خریدم
|
|
چه شاید گفت ازین بازارگانی؟
|
جوانی را به خواب اکنون توان دید
|
|
که تن بیخواب گشت از ناتوانی
|
رخم گل بود و بالا تیر و کردند
|
|
گلم نیلوفری، تیرم کمانی
|
به شکلی میدوانم مرکب عمر
|
|
که اسب تند بر صحرا دوانی
|
زمان ما به آخر رفت، ازین بیش
|
|
چه باشد؟ فتنهی آخر زمانی
|
فراق دوستان با جانم آن کرد
|
|
که در گلزارها باد خزانی
|
بدان گفتم: چه داری آرزو؟ گفت
|
|
که: دیدار و بهشت جاودانی
|
بپرسیدم که: دیگر چیست؟ گفتا:
|
|
و وادی زندهرود و اصفهانی
|
نمیماند به وصل دوستان هیچ
|
|
اگر صد سال در شادی بمانی
|
چو گرگ از گله بربود آنچه میخواست
|
|
بدین صحرا چه سود اکنون شبانی؟
|
ترا، ای چرخ، بسیار آزمودم
|
|
همانی و همانی و همانی!
|
چه برخورداری از رختی توان دید؟
|
|
که دزدش کرده باشد پاسبانی
|
چو خواهد برد باد این لالها را
|
|
چه باید کرد این جا باغبانی؟
|
بیاید کوچ کردن بر کرانم
|
|
که کرد اندامم آغاز گرانی
|
برون شد کاروان ما ز منزل
|
|
چه خسبی؟ ای غریب کاروانی
|
خداوندا، اگر بد رفت، اگر نیک
|
|
چو عجز آوردم آن دیگر تو دانی
|
ز لطفم داده بودی خردهای چند
|
|
به عنف اکنون یکایک میستانی
|
گدایی پیش آن در فخر باشد
|
|
مرا، همچون که موسی را شبانی
|
به درگاه تو آورد اوحدی روی
|
|
غریب الوجه والید واللسانی
|
| |
|
|