جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟ |
جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
|
|
که هر دم به نوعی دلش خون کنی
|
تو روزی ز دست غم خود مرا
|
|
به صحرا دوانی و مجنون کنی
|
نگویم به کس حال بیداد تو
|
|
که ترسم بگویند و افزون کنی
|
نمیدارم از دامنت دست باز
|
|
گرم دامن دیده جیحون کنی
|
برآنی که بر من کنی رحمتی
|
|
چه سودم دهد؟ گر نه اکنون کنی
|
نبود این گمان اوحدی را بتو
|
|
که با او دل خود دگرگون کنی
|
| |
|
| |