عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی |
عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
|
|
چاره ندانم که چیست؟ آنچه تو دانی بگوی
|
منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی
|
|
گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی
|
من به دلم یار تو، باز تو گر یار من
|
|
هم به دلی کو نشان؟ ور به زبانی بگوی
|
دوش بر آن بودهای تا بخوری خون من
|
|
بیخبرم خون مخور، هر چه بر آنی بگوی
|
جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو
|
|
در پی اینی ببر، بر سر آنی بگوی
|
چند بگویی: ترا من برسانم به کام؟
|
|
آنچه پذیرفتهای چون برسانی بگوی
|
بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی
|
|
ترک نهای، ترک این سخت کمانی بگوی
|
| |
|
| |