با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی |
با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
|
|
کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی
|
روزی هزار نوبت از شمع عارض خود
|
|
ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی
|
از زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب
|
|
هم دام عشق دارد هم دانه آشنایی
|
ترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی
|
|
مویی وفا ندارد در شانه آشنایی
|
آن روز کاشنا شد با من به دلنوازی
|
|
گفتم که: زود گردد بیگانه آشنایی
|
پیمانهیپر از می در ده، مگر که با ما
|
|
پیمان کند چو بیند پیمانه، آشنایی
|
ای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی
|
|
بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی
|
| |
|
| |