غزلیات : قسمت اول
ماییم و سرکویی، پر فتنه‌ی ناپیدا
سلام علیک، ای نسیم صبا
گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
قراری چون ندارد جانم اینجا
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
درد سری می‌دهیم باد صبا را
مبارک روز بود امروز، یارا
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا
من چه گویم جفا و جنگ ترا؟
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
پیش‌آر، ساقی، آن می چون زنگ را
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
گر وصل آن نگار میسر شود مرا
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا
حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را
به خرابات برید از در این خانه مرا
غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
دلم در دام عشق افتاد هیلا
نه هفته‌ایست، نه ماهی، که رفته‌ای زبر ما
ای چراغ چشم توفان بار ما
ای غم عشق تو یار غار ما
تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
چو آشفته دیدی که شد کار ما
از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
ای پرتو روح‌القدس تابان ز رخسار شما
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
دراز شد سفر یار دور گشته‌ی ما
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشته‌ی ما
حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
باد سهند بین که : برین مرغزارها
ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا
سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا
نوبهارست و دل پر هوس و باده‌ی ناب
نیست در آبگینه آتش و آب
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!
زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب
بت خورشید رخ من بگذارست امشب
پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب
اشک ما آبیست روشن در هوات
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
بگذاشته‌ام، تا چه کند نرگس مستت؟
روزگار از رخ تو شمعی ساخت
ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
تا دل ما با تو کرد روی ارادت
چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
گرچه صد بارم برانند از برت
نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
ای ز لعلت قیمت یاقوت پست
بهار آمد و باغ پیرایه بست
بی تو نکردیم به جایی نشست
آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست
آن زخم، که از تو بر دل ماست
این همه پروانها، سوخته از چپ و راست
پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست
کار ما امروز زان رخ با نواست
مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست
باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟
یارب، این مهمان چون ماه از کجاست؟
ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟
نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست
نهان از نهان کیست؟ دلدار ماست
روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست
تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست
لاله افیون در شراب انداختست
آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست
دلم ز هر دو جهان مهر پروریده‌ی تست
آن فروغ لاله‌ی یا برگ سمن، یا روی تست؟
عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست
ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست
صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
هم ز وصف لبت زبان خجلست