به ملازمان سلطان که رساند این دعا را |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
|
|
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
|
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
|
|
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
|
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
|
|
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
|
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
|
|
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
|
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
|
|
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
|
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
|
|
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
|
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
|
|
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
|
| | |
| |