دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
|
|
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
|
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
|
|
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
|
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
|
|
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
|
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
|
|
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
|
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
|
|
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
|
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
|
|
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
|
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
|
|
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
|
| | |
| |