برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست |
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
|
|
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
|
میان او که خدا آفریده است از هیچ
|
|
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
|
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
|
|
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
|
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
|
|
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
|
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
|
|
اساس هستی من زان خراب آبادست
|
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
|
|
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
|
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
|
|
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
|
| | |
| |