صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست |
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
|
|
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
|
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
|
|
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
|
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
|
|
برای دیده بیاور غباری از در دوست
|
من گدا و تمنای وصل او هیهات
|
|
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
|
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
|
|
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
|
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
|
|
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
|
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
|
|
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
|
| | |
| |