مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست |
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
|
|
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
|
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
|
|
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
|
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
|
|
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
|
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
|
|
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
|
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
|
|
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
|
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
|
|
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
|
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
|
|
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
|
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
|
|
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
|
| | |
| |