شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
|
|
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
|
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
|
|
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
|
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
|
|
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
|
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
|
|
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
|
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
|
|
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
|
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
|
|
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
|
| | |
| |