حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت |
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
|
|
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
|
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
|
|
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
|
زین آتش نهفته که در سینه من است
|
|
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
|
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
|
|
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
|
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
|
|
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
|
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
|
|
کتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
|
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
|
|
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
|
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
|
|
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
|
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
|
|
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
|
حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد
|
|
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
|
| | |
| |