آن که از سنبل او غالیه تابی دارد |
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
|
|
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
|
از سر کشته خود میگذری همچون باد
|
|
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
|
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلف
|
|
آفتابیست که در پیش سحابی دارد
|
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
|
|
تا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
|
غمزه شوخ تو خونم به خطا میریزد
|
|
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
|
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
|
|
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد
|
چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر
|
|
ترک مست است مگر میل کبابی دارد
|
جان بیمار مرا نیست ز تو روی سال
|
|
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
|
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
|
|
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
|
| | |
| |