دل از من برد و روی از من نهان کرد |
دل از من برد و روی از من نهان کرد
|
|
خدا را با که این بازی توان کرد
|
شب تنهاییم در قصد جان بود
|
|
خیالش لطفهای بیکران کرد
|
چرا چون لاله خونین دل نباشم
|
|
که با ما نرگس او سرگران کرد
|
که را گویم که با این درد جان سوز
|
|
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
|
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
|
|
صراحی گریه و بربط فغان کرد
|
صبا گر چاره داری وقت وقت است
|
|
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
|
میان مهربانان کی توان گفت
|
|
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
|
عدو با جان حافظ آن نکردی
|
|
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
|
| | |
| |