سحرم دولت بیدار به بالین آمد |
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
|
|
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
|
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
|
|
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
|
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
|
|
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
|
گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد
|
|
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
|
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
|
|
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
|
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
|
|
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
|
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
|
|
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
|
چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل
|
|
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد
|
| | |
| |