دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند |
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
|
|
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
|
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
|
|
با من راه نشین باده مستانه زدند
|
آسمان بار امانت نتوانست کشید
|
|
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
|
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
|
|
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
|
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
|
|
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
|
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
|
|
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
|
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
|
|
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
|
| | |
| |