گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر |
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
|
|
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
|
خرم آن روز که با دیده گریان بروم
|
|
تا زنم آب در میکده یک بار دگر
|
معرفت نیست در این قوم خدا را سببی
|
|
تا برم گوهر خود را به خریدار دگر
|
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
|
|
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
|
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
|
|
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
|
عافیت میطلبد خاطرم ار بگذارند
|
|
غمزه شوخش و آن طرهی طرار دگر
|
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
|
|
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
|
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
|
|
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
|
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
|
|
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
|
| | |
| |