روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر |
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
|
|
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
|
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
|
|
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
|
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
|
|
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
|
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
|
|
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
|
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
|
|
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
|
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
|
|
سیم درباز و به زر سیمبری در بر گیر
|
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
|
|
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
|
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
|
|
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
|
رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم
|
|
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
|
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
|
|
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
|
| | |
| |