فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
|
|
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
|
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
|
|
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
|
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
|
|
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
|
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
|
|
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
|
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
|
|
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
|
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
|
|
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
|
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
|
|
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
|
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
|
|
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
|
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
|
|
نازپرورد وصال است مجو آزارش
|
| | |
| |