بشری اذ السلامه حلت بذی سلم |
بشری اذ السلامه حلت بذی سلم
|
|
لله حمد معترف غایه النعم
|
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
|
|
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
|
از بازگشت شاه در این طرفه منزل است
|
|
آهنگ خصم او به سراپرده عدم
|
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
|
|
ان العهود عند ملیک النهی ذمم
|
میجست از سحاب امل رحمتی ولی
|
|
جز دیدهاش معاینه بیرون نداد نم
|
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
|
|
ان قد ندمت و ما ینفع الندم
|
ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
|
|
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم
|
| | |
| |