دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم |
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
|
|
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
|
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
|
|
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
|
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
|
|
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
|
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
|
|
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم
|
در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
|
|
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
|
بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
|
|
چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
|
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا
|
|
که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم
|
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
|
|
آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
|
رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود
|
|
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
|
| | |
| |