من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم |
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
|
|
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
|
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
|
|
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
|
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
|
|
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
|
ای نسیم سحری بندگی من برسان
|
|
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
|
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
|
|
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
|
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
|
|
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
|
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
|
|
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
|
| | |
| |