دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم |
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
|
|
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
|
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
|
|
دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم
|
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
|
|
عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم
|
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
|
|
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
|
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
|
|
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
|
من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست
|
|
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
|
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن
|
|
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
|
| | |
| |