آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم |
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
|
|
خاک میبوسم و عذر قدمش میخواهم
|
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
|
|
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
|
بستهام در خم گیسوی تو امید دراز
|
|
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
|
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
|
|
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
|
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد
|
|
و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
|
صوفی صومعه عالم قدسم لیکن
|
|
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
|
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
|
|
تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
|
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
|
|
آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
|
خوشم آمد که سحر خسرو خاور میگفت
|
|
با همه پادشهی بنده تورانشاهم
|
| | |
| |