دردم از یار است و درمان نیز هم |
دردم از یار است و درمان نیز هم
|
|
دل فدای او شد و جان نیز هم
|
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
|
|
یار ما این دارد و آن نیز هم
|
یاد باد آن کو به قصد خون ما
|
|
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
|
دوستان در پرده میگویم سخن
|
|
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
|
چون سر آمد دولت شبهای وصل
|
|
بگذرد ایام هجران نیز هم
|
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
|
|
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
|
اعتمادی نیست بر کار جهان
|
|
بلکه بر گردون گردان نیز هم
|
عاشق از قاضی نترسد می بیار
|
|
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
|
محتسب داند که حافظ عاشق است
|
|
و آصف ملک سلیمان نیز هم
|
| | |
| |