چو گل هر دم به بویت جامه در تن |
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
|
|
کنم چاک از گریبان تا به دامن
|
تنت را دید گل گویی که در باغ
|
|
چو مستان جامه را بدرید بر تن
|
من از دست غمت مشکل برم جان
|
|
ولی دل را تو آسان بردی از من
|
به قول دشمنان برگشتی از دوست
|
|
نگردد هیچ کس دوست دشمن
|
تنت در جامه چون در جام باده
|
|
دلت در سینه چون در سیم آهن
|
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
|
|
که شد سوز دلت بر خلق روشن
|
مکن کز سینهام آه جگرسوز
|
|
برآید همچو دود از راه روزن
|
دلم را مشکن و در پا مینداز
|
|
که دارد در سر زلف تو مسکن
|
چو دل در زلف تو بستهست حافظ
|
|
بدین سان کار او در پا میفکن
|
| | |
| |