خط عذار یار که بگرفت ماه از او |
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
|
|
خوش حلقهایست لیک به در نیست راه از او
|
ابروی دوست گوشه محراب دولت است
|
|
آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
|
ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار
|
|
کیینهایست جام جهان بین که آه از او
|
کردار اهل صومعهام کرد می پرست
|
|
این دود بین که نامه من شد سیاه از او
|
سلطان غم هر آن چه تواند بگو بکن
|
|
من بردهام به باده فروشان پناه از او
|
ساقی چراغ می به ره آفتاب دار
|
|
گو برفروز مشعله صبحگاه از او
|
آبی به روزنامه اعمال ما فشان
|
|
باشد توان سترد حروف گناه از او
|
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
|
|
خالی مباد عرصه این بزمگاه از او
|
آیا در این خیال که دارد گدای شهر
|
|
روزی بود که یاد کند پادشاه از او
|
| | |
| |