وصال او ز عمر جاودان به |
وصال او ز عمر جاودان به
|
|
خداوندا مرا آن ده که آن به
|
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
|
|
که راز دوست از دشمن نهان به
|
به داغ بندگی مردن بر این در
|
|
به جان او که از ملک جهان به
|
خدا را از طبیب من بپرسید
|
|
که آخر کی شود این ناتوان به
|
گلی کان پایمال سرو ما گشت
|
|
بود خاکش ز خون ارغوان به
|
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما
|
|
که این سیب زنخ زان بوستان به
|
دلا دایم گدای کوی او باش
|
|
به حکم آن که دولت جاودان به
|
جوانا سر متاب از پند پیران
|
|
که رای پیر از بخت جوان به
|
شبی میگفت چشم کس ندیدهست
|
|
ز مروارید گوشم در جهان به
|
اگر چه زنده رود آب حیات است
|
|
ولی شیراز ما از اصفهان به
|
سخن اندر دهان دوست شکر
|
|
ولیکن گفته حافظ از آن به
|
| | |
| |