در سرای مغان رفته بود و آب زده |
در سرای مغان رفته بود و آب زده
|
|
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
|
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
|
|
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
|
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
|
|
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
|
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
|
|
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
|
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
|
|
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
|
ز شور و عربده شاهدان شیرین کار
|
|
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
|
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
|
|
که ای خمارکش مفلس شراب زده
|
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
|
|
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
|
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
|
|
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
|
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
|
|
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
|
فلک جنیبه کش شاه نصره الدین است
|
|
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
|
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
|
|
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده
|
| | |
| |