از من جدا مشو که توام نور دیدهای |
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
|
|
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
|
از دامن تو دست ندارند عاشقان
|
|
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
|
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
|
|
در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
|
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
|
|
معذور دارمت که تو او را ندیدهای
|
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
|
|
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای
|
| | |
| |