سحرگاهان که مخمور شبانه |
سحرگاهان که مخمور شبانه
|
|
گرفتم باده با چنگ و چغانه
|
نهادم عقل را ره توشه از می
|
|
ز شهر هستیش کردم روانه
|
نگار می فروشم عشوهای داد
|
|
که ایمن گشتم از مکر زمانه
|
ز ساقی کمان ابرو شنیدم
|
|
که ای تیر ملامت را نشانه
|
نبندی زان میان طرفی کمروار
|
|
اگر خود را ببینی در میانه
|
برو این دام بر مرغی دگر نه
|
|
که عنقا را بلند است آشیانه
|
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
|
|
که با خود عشق بازد جاودانه
|
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
|
|
خیال آب و گل در ره بهانه
|
بده کشتی می تا خوش برانیم
|
|
از این دریای ناپیداکرانه
|
وجود ما معماییست حافظ
|
|
که تحقیقش فسون است و فسانه
|
| | |
| |