عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی |
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
|
|
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
|
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
|
|
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
|
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
|
|
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی
|
با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
|
|
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
|
لمع البرق من الطور و آنست به
|
|
فلعلی لک آت بشهاب قبس
|
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
|
|
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
|
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
|
|
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
|
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
|
|
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
|
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
|
|
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
|
| | |
| |