کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی |
کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی
|
|
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
|
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود
|
|
ایا منازل سلمی فاین سلماک
|
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
|
|
انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی
|
که را رسد که کند عیب دامن پاکت
|
|
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
|
ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل
|
|
چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی
|
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
|
|
و هات شمسه کرم مطیب زاکی
|
دع التکاسل تغنم فقد جری مثل
|
|
که زاد راهروان چستی است و چالاکی
|
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
|
|
اری مثر محیای من محیاک
|
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
|
|
که همچو صنع خدایی ورای ادراکی
|
| | |
| |