بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی |
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
|
|
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
|
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
|
|
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
|
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
|
|
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
|
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
|
|
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
|
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
|
|
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
|
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
|
|
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
|
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
|
|
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
|
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
|
|
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
|
| | |
| |