ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی |
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
|
|
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
|
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
|
|
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
|
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
|
|
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
|
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
|
|
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
|
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
|
|
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
|
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
|
|
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
|
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
|
|
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
|
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
|
|
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
|
| | |
| |