جز نقش تو در نظر نیامد ما را
|
|
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
|
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
|
|
حقا که به چشم در نیامد ما را
|
* * * |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
|
|
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
|
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
|
|
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
|
* * * |
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
|
|
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
|
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
|
|
شادی همه لطیفه گویان صلوات
|
* * * |
ماهی که قدش به سرو میماند راست
|
|
آیینه به دست و روی خود میآراست
|
دستارچهای پیشکشش کردم گفت
|
|
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
|
* * * |
من باکمر تو در میان کردم دست
|
|
پنداشتمش که در میان چیزی هست
|
پیداست از آن میان چو بربست کمر
|
|
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
|
* * * |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
|
|
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست
|
زان روی که از شعاع نور رخ تو
|
|
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
|
* * * |
هر روز دلم به زیر باری دگر است
|
|
در دیدهی من ز هجر خاری دگر است
|
من جهد همیکنم قضا میگوید
|
|
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
|
* * * |
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
|
|
گرد خط او چشمهی کوثر بگرفت
|
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
|
|
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
|
* * * |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
|
|
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
|
باور نکنی خیال خود را بفرست
|
|
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
|
* * * |
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت
|
|
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
|
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
|
|
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
|
* * * |
اول به وفا می وصالم درداد
|
|
چون مست شدم جام جفا را سرداد
|
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
|
|
خاک ره او شدم به بادم برداد
|
* * * |
نی دولت دنیا به ستم میارزد
|
|
نی لذت مستیاش الم میارزد
|
نه هفت هزار ساله شادی جهان
|
|
این محنت هفت روزه غم میارزد
|
* * * |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
|
|
هر پاکروی که بود تردامن شد
|
گویند شب آبستن و این است عجب
|
|
کاو مرد ندید از چه آبستن شد
|
* * * |
چون غنچهی گل قرابهپرداز شود
|
|
نرگس به هوای می قدح ساز شود
|
فارغ دل آن کسی که مانند حباب
|
|
هم در سر میخانه سرانداز شود
|
* * * |
با می به کنار جوی میباید بود
|
|
وز غصه کنارهجوی میباید بود
|
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
|
|
خندان لب و تازهروی میباید بود
|
* * * |
این گل ز بر همنفسی میآید
|
|
شادی به دلم از او بسی میآید
|
پیوسته از آن روی کنم همدمیاش
|
|
کز رنگ ویام بوی کسی میآید
|
* * * |
از چرخ به هر گونه همیدار امید
|
|
وز گردش روزگار میلرز چو بید
|
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
|
|
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
|
* * * |
ایام شباب است شراب اولیتر
|
|
با سبز خطان بادهی ناب اولیتر
|
عالم همه سر به سر رباطیست خراب
|
|
در جای خراب هم خراب اولیتر
|
* * * |
خوبان جهان صید توان کرد به زر
|
|
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
|
نرگس که کله دار جهان است ببین
|
|
کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
|
* * * |
سیلاب گرفت گرد ویرانهی عمر
|
|
وآغاز پری نهاد پیمانهی عمر
|
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
|
|
حمال زمانه رخت از خانهی عمر
|
* * * |
عشق رخ یار بر من زار مگیر
|
|
بر خسته دلان رند خمار مگیر
|
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی
|
|
بر مردم رند نکته بسیار مگیر
|
* * * |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
|
|
گفتم من سودازده را کار بساز
|
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
|
|
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
|
* * * |
مردی ز کنندهی در خیبر پرس
|
|
اسرار کرم ز خواجهی قنبر پرس
|
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
|
|
سر چشمهی آن ز ساقی کوثر پرس
|
* * * |
چشم تو که سحر بابل است استادش
|
|
یا رب که فسونها برواد از یادش
|
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
|
|
آویزهی در ز نظم حافظ بادش
|
* * * |
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
|
|
با روی نکو شراب روشن درکش
|
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
|
|
وز نااهلان تمام دامن درکش
|
* * * |
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
|
|
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
|
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
|
|
مانندهی سنگ خاره در آب زلال
|
* * * |
در باغ چو شد باد صبا دایهی گل
|
|
بربست مشاطهوار پیرایهی گل
|
از سایه به خورشید اگرت هست امان
|
|
خورشید رخی طلب کن و سایهی گل
|
* * * |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
|
|
تا بستانی کام جهان از لب جام
|
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
|
|
این از لب یار خواه و آن از لب جام
|
* * * |
در آرزوی بوس و کنارت مردم
|
|
وز حسرت لعل آبدارت مردم
|
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
|
|
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
|
* * * |
عمری ز پی مراد ضایع دارم
|
|
وز دور فلک چیست که نافع دارم
|
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
|
|
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
|
* * * |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
|
|
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
|
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
|
|
یک مونس نامزد ندارم جز غم
|
* * * |
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
|
|
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
|
سبز است لبت ساغر از او دور مدار
|
|
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
|
* * * |
ای شرمزده غنچهی مستور از تو
|
|
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
|
گل با تو برابری کجا یارد کرد
|
|
کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو
|
* * * |
چشمت که فسون و رنگ میبازد از او
|
|
افسوس که تیر جنگ میبارد از او
|
بس زود ملول گشتی از همنفسان
|
|
آه از دل تو که سنگ میبارد از او
|
* * * |
ای باد حدیث من نهانش میگو
|
|
سر دل من به صد زبانش میگو
|
میگو نه بدانسان که ملالش گیرد
|
|
میگو سخنی و در میانش میگو
|
* * * |
ای سایهی سنبلت سمن پرورده
|
|
یاقوت لبت در عدن پرورده
|
همچون لب خود مدام جان میپرور
|
|
زان راح که روحیست به تن پرورده
|
* * * |
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
|
|
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
|
کو صبر و چه دل، کنچه دلش میخوانند
|
|
یک قطرهی خون است و هزار اندیشه
|
* * * |
آن جام طرب شکار بر دستم نه
|
|
وان ساغر چون نگار بر دستم نه
|
آن میکه چو زنجیر بپیچد بر خود
|
|
دیوانه شدم بیار بر دستم نه
|
* * * |
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
|
|
کنجی و فراغتی و یک شیشهی می
|
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
|
|
منت نبریم یک جو از حاتم طی
|
* * * |
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
|
|
ما را نگذارد که درآییم ز پای
|
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
|
|
سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای
|
* * * |
ای کاش که بخت سازگاری کردی
|
|
با جور زمانه یار یاری کردی
|
از دست جوانیام چو بربود عنان
|
|
پیری چو رکاب پایداری کردی
|
* * * |
گر همچو من افتادهی این دام شوی
|
|
ای بس که خراب باده و جام شوی
|
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
|
|
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |