عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
|
|
یا در پی نیستی و هستی گذرد
|
می نوش که عمریکه اجل در پی اوست
|
|
آن به که به خواب یا به مستی گذرد
|
* * * |
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
|
|
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
|
من مینگرم ز مبتدی تا استاد
|
|
عجز است به دست هر که از مادر زاد
|
* * * |
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
|
|
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
|
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
|
|
هم بگذرد و نماند این روزی چند
|
* * * |
گرچه غم و رنج من درازی دارد
|
|
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
|
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
|
|
در پرده هزار گونه بازی دارد
|
* * * |
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
|
|
کش نشکند و هم به زمین نسپارد
|
گر ابر چو آب خاک را بردارد
|
|
تا حشر همه خون عزیزان بارد
|
* * * |
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
|
|
مگذار که جز به شادمانی گذرد
|
هشدار که سرمایه سودای جهان
|
|
عمرست چنان کش گذرانی گذرد
|
* * * |
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
|
|
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
|
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
|
|
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
|
* * * |
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
|
|
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
|
پر کن قدح باده و بر دستم نه
|
|
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
|
* * * |
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
|
|
زانسان که بمیرند چنان برخیزند
|
ما با می و معشوقه از آنیم مدام
|
|
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
|
* * * |
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
|
|
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
|
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
|
|
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
|
* * * |
هر راز که اندر دل دانا باشد
|
|
باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
|
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
|
|
آن قطره که راز دل دریا باشد
|
* * * |
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
|
|
بالای بنفشه در چمن خم گیرد
|
انصاف مرا ز غنچه خوش میآید
|
|
کو دامن خویشتن فراهم گیرد
|
* * * |
هرگز دل من ز علم محروم نشد
|
|
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
|
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
|
|
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
|
* * * |
هم دانه امید به خرمن ماند
|
|
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
|
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی
|
|
با دوست بخور گر نه بدشمن ماند
|
* * * |
یاران موافق همه از دست شدند
|
|
در پای اجل یکان یکان پست شدند
|
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
|
|
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
|
* * * |
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
|
|
یک جرعه می مملکت چین ارزد
|
جز باده لعل نیست در روی زمین
|
|
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
|
* * * |
یک قطره آب بود با دریا شد
|
|
یک ذره خاک با زمین یکتا شد
|
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
|
|
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
|
* * * |
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
|
|
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
|
مامور کم از خودی چرا باید بود
|
|
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
|
* * * |
آن لعل در آبگینه ساده بیار
|
|
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار
|
چون میدانی که مدت عالم خاک
|
|
باد است که زود بگذرد باده بیار
|
* * * |
از بودنی ایدوست چه داری تیمار
|
|
وزفکرت بیهوده دل و جان افکار
|
خرم بزی و جهان بشادی گذران
|
|
تدبیر نه با تو کردهاند اول کار
|
* * * |
افلاک که جز غم نفزایند دگر
|
|
ننهند بجا تا نربایند دگر
|
ناآمدگان اگر بدانند که ما
|
|
از دهر چه میکشیم نایند دگر
|
* * * |
ایدل غم این جهان فرسوده مخور
|
|
بیهوده نی غمان بیهوده مخور
|
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
|
|
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
|
* * * |
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
|
|
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
|
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
|
|
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
|
* * * |
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
|
|
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار
|
آه این چه شراب است که تا روز شمار
|
|
بیخود شده و بیخبرند از همه کار
|
* * * |
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
|
|
بوی قدح از غذای مریم خوشتر
|
آه سحری ز سینه خماری
|
|
از ناله بوسعید و ادهم خوشتر
|
* * * |
در دایره سپهر ناپیدا غور
|
|
جامیست که جمله را چشانند بدور
|
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
|
|
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
|
* * * |
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
|
|
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
|
و آن گل بزبان حال با او میگفت
|
|
من همچو تو بودهام مرا نیکودار
|
* * * |
ز آن می که حیات جاودانیست بخور
|
|
سرمایه لذت جوانی است بخور
|
سوزنده چو آتش است لیکن غم را
|
|
سازنده چو آب زندگانی است بخور
|
* * * |
گر باده خوری تو با خردمندان خور
|
|
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
|
بسیار مخور و رد مکن فاش مساز
|
|
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
|
* * * |
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
|
|
پر باده لعل کن بلورین ساغر
|
کاین یکدم عاریت در این گنج فنا
|
|
بسیار بجوئی و نیابی دیگر
|
* * * |
از جمله رفتگان این راه دراز
|
|
باز آمده کیست تا بما گوید باز
|
پس بر سر این دو راههی آز و نیاز
|
|
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز
|
* * * |
ای پیر خردمند پگهتر برخیز
|
|
و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز
|
پندش ده گو که نرم نرمک میبیز
|
|
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
|
* * * |
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
|
|
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
|
کانها که بجایند نپایند بسی
|
|
و آنها که شدند کس نمیاید باز
|
* * * |
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
|
|
در پیش نهاده کله کیکاووس
|
با کله همی گفت که افسوس افسوس
|
|
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس
|
* * * |
جامی است که عقل آفرین میزندش
|
|
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
|
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
|
|
میسازد و باز بر زمین میزندش
|
* * * |
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
|
|
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
|
چون عاقبت کار جهان نیستی است
|
|
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
|
* * * |
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
|
|
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
|
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
|
|
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
|
* * * |
ایام زمانه از کسی دارد ننگ
|
|
کو در غم ایام نشیند دلتنگ
|
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
|
|
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
|
* * * |
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
|
|
کردم همه مشکلات کلی را حل
|
بگشادم بندهای مشکل به حیل
|
|
هر بند گشاده شد بجز بند اجل
|
* * * |
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل
|
|
از دست منه جام می و دامن گل
|
زان پیش که ناگه شود از باد اجل
|
|
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
|
| |
![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |