گرچه بشتر را عطا باران بود
|
|
مر ترا زر و گهر باشد عطا
|
* * * |
پیش تیغ تو روز صف دشمن
|
|
هست چون پیش داس نوکر پا
|
* * * |
تنت یک و جان یکی و چندین دانش
|
|
ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟
|
* * * |
چنان که اشتر ابله سوی کنام شده
|
|
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بیخبرا
|
* * * |
جز بما دندر این جهان گر به روی
|
|
با پسندر کینه دارد همچو بادختند را
|
* * * |
گوش توسال و مه برود و سرود
|
|
نشنوی نیوهی خروشان را
|
* * * |
درنگ آسا سپهر آرا بیاید
|
|
کیاخن در رباید گرد نان را
|
* * * |
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه به صید
|
|
تا به چنگ آرد آهو وآهو بره را
|
* * * |
نباشد زین زمانه بس شگفتی
|
|
اگر بر ما ببارد آذرخشا
|
* * * |
چو گرد آرند کردارت به محشر
|
|
فرو مانی چو خر به میان شلکا
|
* * * |
کمندش بیشه بر شیران قفص کرد
|
|
فیلکش دشت بر گرگان خباکا
|
* * * |
هر آن چه مدح تو گویم درست باشد و راست
|
|
مرا به کار نیاید سریشم وکیلا
|
* * * |
گیهان ما به خواجهی عدنانی
|
|
عدنست و کار ما همه بانداما
|
* * * |
اگرت بدره رساند همی به بدر منیر
|
|
مبادرت کن و خامش باش چندینا
|
* * * |
همی بایدت رفت و راه دورست
|
|
به سغده دار یکسر شغل راها
|
* * * |
ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی
|
|
دگر نماید ودیگر بود به سان سراب
|
* * * |
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
|
|
جامهی خانه بتبک فاخته گون آب
|
* * * |
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟
|
|
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟
|
* * * |
جغد که با باز و پلنگان پرد
|
|
بشکندش پر و بال و گردد لت لت
|
* * * |
تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته
|
|
تار تار پود پود اندر فلات آن فوات
|
* * * |
بر روی پزشک زن، میندیش
|
|
چون بود درست بیسیارت
|
* * * |
ای زان چون چراغ پیشانی
|
|
ای زان زلفک شکست و مکست
|
* * * |
خاک کف پای رودکی نسزی تو
|
|
هم بشوی گاو و هم بخایی برغست
|
* * * |
به باز کریزی بمانم همی
|
|
اگر کبک بگریزد از من رواست
|
* * * |
همه نیوشهی خواجه به نیکویی و به صلحست
|
|
همه نیوشهی نادان به جنگ و فتنه و غوغاست
|
* * * |
هیچ راحت مینبینم در سرود و رود تو
|
|
جز که از فریاد و زخمهات خلق را کاتوره خاست
|
* * * |
شب قدر وصلت ز فرخندگی
|
|
فرح بخشتر از فرسنا فدست
|
* * * |
لاد را بر بنای محکم نه
|
|
که نگهدار لاد بنیادست
|
* * * |
خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست
|
|
مر نیک بختیم را بر روی او نشانست
|
* * * |
بهارچین کن ازان روی بزم خانهی خویش
|
|
اگرچه خانهی تو نوبهار برهمنست
|
* * * |
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
|
|
جامهی جامه به نیک فاخته گونست
|
* * * |
با دل پاک مرا جامهی ناپاک رواست
|
|
بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت
|
* * * |
معذورم دارند، که اندوه و غیشت
|
|
و اندوه و غیش من ازان جعد و غیشت
|
* * * |
چه گر من همیشه ستا گوی باشم
|
|
ستایم نباشد نکو جز به نامت
|
* * * |
بودنت در خاک باشد، یافتی
|
|
هم چنان کز خاک بود انبودنت
|
* * * |
ز مهرش مبادا تهی ایچ دل
|
|
ز فرمانش خالی مباد ایچ مرج
|
* * * |
راهی آسان و راست بگزین، ای دوست
|
|
دور شو از راه بی کرانهی ترفنج
|
* * * |
زین و زان چند بود برکه و مه؟
|
|
مر ترا کشی و فیزین و غنوج
|
* * * |
از جود قبا داری پوشیده مشهر
|
|
وز مجد بنا داری بر برده مشید
|
* * * |
بخت و دولت چو پیشکار تواند
|
|
نصرة و فتح پیشیار تو باد
|
* * * |
به تو بازگردد غم عاشقی
|
|
نگارا، مکن این همه زشتیاد
|
* * * |
ایا بلایه، اگر کارت تو پنهان بود
|
|
کنون توانی، باری، خشوک پنهان کرد
|
* * * |
گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل
|
|
چون گه خواب بود سوی نغل باید شد
|
* * * |
مرده نشود زنده، زنده بستودان شد
|
|
آیین جهان چونین تا گردون گردان شد
|
* * * |
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
|
|
جامهی خانه بتیک فاخته گون شد
|
* * * |
رخ اعدات از تش نکبت
|
|
همچو قیر و شبه سیاه آمد
|
* * * |
ای جان همه عالم در جان تو پیوند
|
|
مکروه تو ما را منما یاد خداوند
|
* * * |
یافتی چون که مال غره مشو
|
|
چون تو بس دید و بیند این دیرند
|
* * * |
دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
|
|
فرا بند در خانه به فلج و بپژاوند
|
* * * |
هردم که مرا گرفته خاموش
|
|
پیچیده به عافیت چو فرغند
|
* * * |
چرخ چنینست و بدین ره رود
|
|
لیک ز هر نیک و ز هر بد نوند
|
* * * |
ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود
|
|
ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر، درخت عود
|
* * * |
بدان مرغک مانم که همی دوش
|
|
بزار از بر شاخک همی فنود
|
* * * |
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
|
|
شگفت باشد کو از گناه ساده بود
|
* * * |
ماغ در آبگیر گشته روان
|
|
راست چون کشتییست قیراندود
|
* * * |
برو، ز تجربهی روزگار بهره بگیر
|
|
که بهر دفع حوادث ترا به کار آید
|
* * * |
ماهی دیدی کجا کبودر گیرد؟
|
|
تیغت ماهیست، دشمنانت کبودر
|
* * * |
با درفش کاویان و طاقدیس
|
|
زر مشت افشار و شاهانه کمر
|
* * * |
اگر من زونجت نخوردم گهی
|
|
تو اکنون بیا و زونجم بخور
|
* * * |
مدخلان را رکاب زرآگین
|
|
پای آزادگان نیابد سر
|
* * * |
تا زندهام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
|
|
کشت و درودم اینست، خرمن همین و شد کار
|
* * * |
گزیده چهار توست، بدو در جهانهان
|
|
همارا به آخشیج، همارا به کارزار
|
* * * |
چنان بار برآورد به خویشتن
|
|
که من گویم: خوردست سوسمار
|
* * * |
فاخته بر سرو شاهرود بر آورد
|
|
زخمه فرو هشت زندواف به طنبور
|
* * * |
علم ابر و تندر بود کوس او
|
|
کمان آدنیده شود ژاله تیر
|
* * * |
چون لطیف آید به گاه نوبهار
|
|
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز
|
* * * |
به حق آن خم زلف ، بسان منقار باز
|
|
به حق آن روی خوب، کز گرفتی براز
|
* * * |
در عمل تا دیر بازی و درازی ممکنست
|
|
چون عمل بادا ترا عمر دراز و دیر باز
|
* * * |
تازیان دوان همی آید
|
|
همچو اندر فسیله اسب نهاز
|
* * * |
چون سپرم نه میان بزم به نوروز
|
|
در مه بهمن بتاز و جان عدو سوز
|
* * * |
نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر
|
|
بتیم وا تگران آید از در تیماس
|
* * * |
حسودانت را داده بهرام نحس
|
|
ترا بهره کرده سعادت زواش
|
* * * |
بت، اگرچه لطیف دارد نقش
|
|
نزد رخسارهی تو هست خراش
|
* * * |
از چه توبه نکند خواجه؟ که هر کجا که بود
|
|
قدحی می بخورد راست کند زود هراش
|
* * * |
تو چگونه جهی؟ که دست اجل
|
|
به سر تو همی زند سر پاش
|
* * * |
بر هبک نهاده جام باده
|
|
وان گاه ز هبک نوش کردش
|
* * * |
همی تا قطب با حورست زیر گنبد اخضر
|
|
شکر پاشش ز یک پله است و از دیگر فلا سنگش
|
* * * |
بسا کسا! که جوین نان همی نیابد سیر
|
|
بسا کسا! که بره است و فرخشه بر خوانش
|
* * * |
بانگ کردمت، ای فغ سیمین
|
|
زوش خواندم ترا، که هستی زوش
|
* * * |
ای دریغا! که مورد زار مرا
|
|
ناگهان باز خورد برف و غیش
|
* * * |
هر کو برود راست نشستست به شادی
|
|
و آن کو نرود راست همه مرده همی دیش
|
* * * |
چون جامهی اشن به تن اندر کند کسی
|
|
خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش
|
* * * |
آه! ازین جور بد زمانهی شوم
|
|
همه شادی او غمان آمیغ
|
* * * |
با دو سه بوسه رها کن این دل از درد خناک
|
|
تا به من احسانت باشد، احسن الله جزاک
|
* * * |
کافور تو با کوس شد و مشک همه ناک
|
|
آلودگیت در همه ایام نشد پاک
|
* * * |
بس عزیزم، بس گرامی، شاد باش
|
|
اندرین خانه بسان نو بیوک
|
* * * |
یک به یک از در درآمد آن نگار
|
|
آن غراشیده ز من، رفته به جنگ
|
* * * |
خشک کلب سگ و بتفوز سگ
|
|
آن چنان که نجنبید او را هیچ رگ
|
* * * |
چو هامون دشمنانت پست بادند
|
|
چو گردون دوستان والا همه سال
|
* * * |
یار بادت توفیق، روزبهی با تو رفیق
|
|
دولتت بادا حریف، دشمنت غیشه و نال
|
* * * |
ای شاه نبی سیرت، ایمان تو محکم
|
|
ای میر علی حکمت، عالم به تو در غال
|
* * * |
لبت سیب بهشت و من محتاج
|
|
یافتن را همی نیابم ویل
|
* * * |
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من
|
|
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم
|
* * * |
گر کند یاریی مرا به غم عشق آن صنم
|
|
بتواند زدود زین دلم غم خواره زنگ غم
|
* * * |
تا درگه او یابی مگذرد به در کس
|
|
زیرا که حرامست تیمم به لب یم
|
* * * |
بامها را فرسب خرد کنی
|
|
از گرانیت، گر شوی بر بام
|
* * * |
بر رخ هزار زهرهی ثامور برشکفت
|
|
ایدون ز باغ قطرهی شبنم نیافتم
|
* * * |
آرزومند آن شده تو به گور
|
|
که رسد نان پارهایت برم
|
* * * |
هنوز با منی و از نهیب رفتن تو
|
|
به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم
|
* * * |
من بدان آمدم به خدمت تو
|
|
که برآید رطب ز کانازم
|
* * * |
داری مرا بدان که فراز آیم
|
|
زیر دو زلفکانت به نخچیزم
|
* * * |
چون برگ لاله بودهام و اکنون
|
|
چون سیب پژمرده بر آونگم
|
* * * |
سرو بودیم چندگاه بلند
|
|
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم
|
* * * |
بت پرستی گرفته ایم همه
|
|
این جهان چون بتست و ما شمنیم
|
* * * |
کنه را در چراغ کرد سبک
|
|
پس درو کرد اندکی روغن
|
* * * |
یکی آلودهای باشد، که شهری را ببالاید
|
|
چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن
|
* * * |
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
|
|
ننهد منت بر ما و پذیرد هن
|
* * * |
گر کس بودی که زی توام بفگندی
|
|
خویشتن اندر نهادمی به فلاخن
|
* * * |
میلاو منی، ای فغ واستاد توام من
|
|
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان
|
* * * |
بسی خسرو نامور پیش ازین
|
|
شدستند زی ساری و ساریان
|
* * * |
از پی الفغده و روزی به جهد
|
|
جانورسوی سپنج خویش جویان و روان
|
* * * |
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
|
|
لشکرت همواره یافه، چون رمهی رفته شبان
|
* * * |
خود غم دندان به که توانم گفتن؟
|
|
زرین گشتم برون سیمین دندان
|
* * * |
به نوبهاران بستای ابر گریان را
|
|
که از گریستن اوست این زمین خندان
|
* * * |
به آتش درون بر مثال سمندر
|
|
به آب اندرون بر مثال نهنگان
|
* * * |
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
|
|
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
|
* * * |
هرگز نکند سوی من خسته نگاهی
|
|
آرنگ نخواهد که شود شاد دل من
|
* * * |
تلخی و شیرینیش آمیخته است
|
|
کس نخورد نوش و شکر با پیون
|
* * * |
ای خریدار من ترا بدو چیز:
|
|
به تن و جان و مهر داده ربون
|
* * * |
گرفته روی دریا جمله کشتیهای بر تو
|
|
ز بهر مدح خواهانت زشروان تا به آبسکون
|
* * * |
هر آن که خاتم مدح تو کرد در انگشت
|
|
سر از دریچهی رنگین برون کند زرین
|
* * * |
به سرو ماند، گر سو لاله دار بود
|
|
به مورد ماند، گر مورد روید از نسرین
|
* * * |
گیتیت چنین آید، گردنده بدین سان هم
|
|
هم باد برین آید و هم باد فرودین
|
* * * |
به چنگال قهر تو در، خصم بد دل
|
|
بود همچو چرزی به چنگال شاهین
|
* * * |
ازان کوز ابری باز کردار
|
|
کلفتش بسدین و تنش زرین
|
* * * |
چنان که خاک سر شتی به زیر خاک شوی
|
|
نیات خاک و تو اندر میان خاک آگین
|
* * * |
آن رخت کتان خویش من رفتم و پردختم
|
|
چون گرد به ماندستم تنها من واین باهو
|
* * * |
چرا عمر کرکس دو صد سال؟ ویحک!
|
|
نماند فزون تر ز سالی پرستو؟
|
* * * |
عاجز شود از اشک و غریو من
|
|
هر ابر بهارگاه بابختو
|
* * * |
دلبرا، زوکی مجال حاسد غماز تو
|
|
رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو
|
* * * |
ای دریغ! آن حر، هنگام سخا حاتم فش
|
|
ای دریغ! آن گو، هنگام وفا سام گراه
|
* * * |
هفت سالار، کندرین فلکند
|
|
همه گرد آمدند در دو و داه
|
* * * |
نیست از من عجب که: گستاخم
|
|
که تو کردی باولم دسته
|
* * * |
گاه آرامیده و گه ارغنده
|
|
گاه آشفته و گه آهسته
|
* * * |
منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته
|
|
چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته
|
* * * |
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب
|
|
تا سرو سبز باشد و بار آورد پده
|
* * * |
آتش هجر ترا هیزم منم
|
|
و آتش دیگر ترا هیزم پده
|
* * * |
به جای هر گران مایه فرومایه نشانیده
|
|
نمانیدست ساراوی و کرهی اوت مانیده
|
* * * |
گر نعمهای او چو چرخ دوان
|
|
همه خوابست و خواب باد فره
|
* * * |
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
|
|
انگشتهی او را نه عدد بود و نه مره
|
* * * |
جعدی سیاه دارد، کز کشی
|
|
پنهان شود بدو در سرخاره
|
* * * |
کز شاعران نوندمنم و نوگواره
|
|
یک بیت پرنیان کنم از سنگ خاره
|
* * * |
ای خون دوستانت به گردن، مکن بزه
|
|
کس برنداشتست به دستی دو خربزه
|
* * * |
بتگک ازان گزیدهام این کازه
|
|
کم عیش نیک و دخل بی اندازه
|
* * * |
یک سو کشمش چادر، یک سو نهمش موزه
|
|
این مرده اگر خیزد، ورنه من و چلغوزه
|
* * * |
ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی
|
|
گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه
|
* * * |
خوش آن نبیذ غارچی با دوستان یکدله
|
|
گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله
|
* * * |
ماه تمامست روی دلبرک من
|
|
وز دو گل سرخ اندر و پر گاله
|
* * * |
ای بار خدای، ای نگار فتنه
|
|
ای دین خردمند را تو رخنه
|
* * * |
بزرگان جهان چون بند گردن
|
|
تو چون یاقوت سرخ اندر میانه
|
* * * |
زلفینک او نهاده دارد
|
|
بر گردن هاروت زاو لانه
|
* * * |
ندارد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز
|
|
ببرد نسل این هر دو، نبرد نسل فرزانه
|
* * * |
ایا خورشید سالاران گیتی
|
|
سوار رزم ساز و گرد نستوه
|
* * * |
گه ارمندهای و گه ارغندهای
|
|
گه آشفتهای و گه آهستهای
|
* * * |
مهر جویی ز من و بی مهری
|
|
هده خواهی ز من و بیهدهای
|
* * * |
بر تو رسیده بهر دل تنگ چارهای
|
|
از حال من ضعیف بیندیش چارهای
|
* * * |
گه در آن کندز بلند نشین
|
|
گه بدین بوستان چشم گشای
|
* * * |
کار بوسه چو آب خوردن شور
|
|
بخوری بیش، تشنهتر گردی
|
* * * |
بتا، نخواهم گفتن تمام مدح ترا
|
|
به شرم دارد خورشید اگر کنم سپری
|
* * * |
من کنم پیش تو دهان پر باد
|
|
تا زنی بر لبم تو زابگری
|
* * * |
باغ ملک آمد طری از رشحهی کلک وزیر
|
|
زان که افشک میکند مر باغ و بستان را طری
|
* * * |
چه نیکو سخن گفت؟ یاری بیاری
|
|
که: تا کی کشم از خسر ذل و خواری؟
|
* * * |
نیل دمنده تویی به گاه عطیت
|
|
پیل دمنده به گاه کینه گزاری
|
* * * |
مرا با تو بدین باب تاب نیست
|
|
که تو راز به از من به سر بری
|
* * * |
آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ
|
|
بر سبزه باده خوش بود اکنون، اگر خوری
|
* * * |
از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی
|
|
موزهی چینی میخواهم و اسب تازی
|
* * * |
جهانا، همانا کزین بیگناهی
|
|
گنه کار ماییم و تو بی کنازی
|
* * * |
به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو، بتا
|
|
به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی
|
* * * |
ای آن که از عشق تو اندر جگر خویش
|
|
آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی
|
* * * |
ازو بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
|
|
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی؟
|
* * * |
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
|
|
مرا سینه پر انجوخ و تو چون چفته کمانی
|
* * * |
زر خواهی و ترنج، اینک این دو رخ من
|
|
می خواهی و گل و نرگس، از آن دو رخ جوی
|
* * * |
سروست آن یا بالا؟ ماهست آن یا روی؟
|
|
زلفست آن یا چوگان؟ خالست آن یا گوی؟
|
* * * |
آمد این نوبهار توبه شکن
|
|
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی
|
* * * |
شاعر شهید و شهره فرالاوی
|
|
وین دیگر به جمله همه راوی
|
* * * |
جز برتری ندانی، گویی که آتشی
|
|
جز راستی نجویی، ماناتر از وی
|
* * * |
ای مایهی خوبی و نیک نامی
|
|
روزم ندهد بی تو روشنایی
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |