ابیات پراکنده از مثنوی بحر خفیف |
تا سمو سر برآورید از دشت
|
|
گشت زنگار گون همه لب کشت
|
هر یکی کاردی ز خوان برداشت
|
|
تا پزند از سمو طعامک چاشت
|
* * * |
نیست فکری به غیر یار مرا
|
|
عشق شد در جهان فیار مرا
|
* * * |
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
|
|
زرع کشتست و ذرع گوشهی کشت
|
* * * |
اشتر گرسنه کسیمه برد
|
|
کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
|
* * * |
هر کرا راهبر زغن باشد
|
|
گذر او به مرغزن باشد
|
* * * |
دیوه هر چند کابرشم بکند
|
|
هرچه آن بیشتر به خویش تند
|
* * * |
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
|
|
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
|
* * * |
دور ماند از سرای خویش و تبار
|
|
نسری ساخت بر سر کهسار
|
* * * |
گرچه نامردمست آن ناکس
|
|
نشود سیر ازو دلم یرگس
|
* * * |
دخت کسری ز نسل کیکاوس
|
|
درستی نام، نغز چون طاوس
|
* * * |
تبر از بس که زد به دشمن کوس
|
|
سرخ شد همچو لالکای خروس
|
* * * |
آن که از این سخن شنید ارزش
|
|
باز پیش آر، تا کند پژهش
|
* * * |
خویشتن پاک دار و بیپرخاش
|
|
هیچ کس را مباش عاشق غاش
|
* * * |
خویشتن پاک دار بیپرخاش
|
|
رو به آغاش اندرون مخراش
|
* * * |
خویش بیگانه گردد از پی دیش
|
|
خواهی آن روز مزد کمتر دیش
|
* * * |
از بزرگی که هستی، ای خشنوک
|
|
چاکرت بر کتف نهد دفنوک
|
* * * |
از تو خالی نگارخانهی جم
|
|
فرش دیبا فگنده بر بجکم
|
* * * |
من چنین زار ازان جماش شدم
|
|
همچو آتش میان داش شدم
|
* * * |
من چنان زار ازان جماش درم
|
|
همچو آتش میان داش درم
|
* * * |
جان ترنجیده و شکسته دلم
|
|
گویی از غم همی فرو گسلم
|
* * * |
باد بر تو مبارک و خنشان
|
|
جشن نوروز و گوسپند کشان
|
* * * |
بودنی بود، می بیار اکنون
|
|
رطل پرکن ، مگوی بیش سخون
|
* * * |
چون نهاد او پهند را نیکو
|
|
قید شد در پهند او آهو
|
* * * |
چون به بانگ آمد از هوا بخنو
|
|
می خور و بانگ رود و چنگ شنو
|
* * * |
از شبستان ببشکم آمد شاه
|
|
گشت بشکم ز دلبران چون ماه
|
* * * |
ریش و سبلت همی خضاب کنی
|
|
خویشتن را همی عذاب کنی
|
* * * |
آن که نشک آفرید و سرو سهی
|
|
وان که بید آفرید و نار و بهی
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) | |