ابیات‌پراکنده از مثنوی بحر هزج
شبی دیرند و ظلمت را مهیا چو نابینا درو دو چشم بینا
* * *
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا
* * *
چراغان در شب چک آن چنان شد که گیتی رشک هفتم آسمان شد
* * *
چو یاوندان به مجلس می گرفتند ز مجلس مست چون گشتند رفتند
* * *
نیارم بر کسی این راز بگشود مرا از خال هندوی تو بفنود
* * *
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس نمی‌دانی تو قدر من ازندیس
* * *
بود زودا، که آیی نیک خاموش چو مرغابی زنی در آب پاغوش
* * *
الهی، از خودم بستان و گم کن به نور پاک بر من اشتلم کن
* * *
سر سرو قدش شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه
* * *
تو ازفرغول باید دور باشی شوی دنبال کار و جان خراشی
* * *
به راه اندر همی شد شاهراهی رسید او تا به نزد پادشاهی
* * *
بهشت آیین سرایی را بپرداخت زهر گونه درو تمثال‌ها ساخت
* * *
ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین پالکانه

eMail to a Friend   

   Print
aaahoo