در خانهی دل عشق تو مجمع دارد
|
|
و از دادن جان کار تو مقطع دارد
|
در شعر تخلص به تو کردم که وجود
|
|
نظمی است که از روی تو مطلع دارد
|
* * * |
ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک
|
|
بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک
|
حد بدی و غایت نیکی این است
|
|
کز من به تو بد به من رسیده ز تو نیک
|
* * * |
بر کردهی خویشتن چو بگمارم چشم
|
|
بر هم زدن از ترس نمییارم چشم
|
ای دیدهی شوخ، بین که من چندین سال
|
|
بد کردم و نیکی از تو میدارم چشم!
|
* * * |
ای نور تو آمده نقاب رخ تو
|
|
خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو
|
هر دل که هوای تو برو سایه فگند
|
|
در ذره ببیند آفتاب رخ تو
|
* * * |
ای سوخته شمع مه ز تاب رویت
|
|
و ز خط تو افزون شده آب رویت
|
این طرفه که دل گرم نشد با تو مرا
|
|
جز وقت زوال آفتاب رویت
|
* * * |
هر بوسه کز آن تنگ دهان میخواهی
|
|
عمری است که از معدن جان میخواهی
|
در ظلمت خط او نگر زیر لبش
|
|
از آب حیوة اگر نشان میخواهی
|
* * * |
خط تو که ننوشت کسی ز آن سان خوش
|
|
چون شمع وصال در شب هجران خوش
|
آورد به بنده شاهدی خوش گرچه
|
|
شاهد که خط آرد نبود چندان خوش
|
* * * |
گر ز آن توام هر دو جهانم بستان
|
|
با کی نبود، سود و زیانم بستان
|
بازآی به پرسش و ببین چشم ترم
|
|
لب بر لب خشکم نه و جانم بستان
|
* * * |
عشقت که به دل گرفتهام چون جانش
|
|
در دست و به صبر میکنم درمانش
|
وز غایت عزت که خیالت دارد
|
|
در خانهی چشم کردهام پنهانش
|
* * * |
در دیدن این مدینهی زمزم آب
|
|
از مکه اگر سعی کنی هست صواب
|
زیرا که درو مقام دارد امروز
|
|
رکنی که ازو کعبهی دلهاست خراب
|
* * * |
دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟
|
|
دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
|
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک
|
|
از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
|
* * * |
ای کرده غم عشق تو غمخواری دل
|
|
درد تو شده شفای بیماری دل
|
رویت که به خواب در ندیدهست کسش
|
|
دیده نشود مگر به بیداری دل
|
* * * |
آنی که منور است آفاق از تو
|
|
محروم بماندم من مشتاق از تو
|
این محنت نو نگر که در خلوت وصل
|
|
تو با دگری جفتی و من طاق از تو
|
* * * |
شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد
|
|
و از بهر تو زهر اندهی نوش نکرد
|
ای جان جهان هیچ نیاوردی یاد
|
|
آن را که تو را هیچ فراموش نکرد
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |