هرچه در عالم بود، لیلی بود
|
|
ما نمیبینیم در وی، غیر وی
|
حیرتی دارم از آن رندی که گفت
|
|
چند گردم بهر لیلی گرد حی
|
ای بهائی، شاهراه عشق را
|
|
جز به پای عشق، نتوان کرد طی
|
* * * |
یکی دیوانهای را گفت: بشمار
|
|
برای من، همه دیوانگان را
|
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
|
|
شمارم، خواهی ار فرزانگان را
|
* * * |
ساز بر خود حرام، آسایش
|
|
که فراغت طریق مردی نیست
|
پا بفرسای در ره طلبش
|
|
پا همین بهر هرزه گردی نیست
|
* * * |
مستان که گام در حرم کبریا نهند
|
|
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
|
سنگی که سجدهگاه نماز ریای ماست
|
|
ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند
|
* * * |
به بازار محشر، من و شرمساری
|
|
که بسیار، بسیار کاسد قماشم
|
بهائی، بهائی، یکی موی جانان
|
|
دو کون ارستانم، بهائی نباشم
|
* * * |
میکشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
|
|
زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او
|
* * * |
جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت
|
|
رخساره در نقاب ز بهر چه میکنی؟
|
* * * |
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
|
|
بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است
|
* * * |
نقض کرم است آن که قدرش
|
|
در حوصلهی امید گنجد
|
* * * |
مبارک باد عید، آن دردمند بیکسی را
|
|
که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را
|
| | ![Print](https://aaahoo.com/images/Act/print.gif) |
![aaahoo](http://aaahoo.com/images/logo/aaahooweb2F.gif) |