رباعیات
هرکس که سر زلف تو آورد بدست از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ داند که میان این و آن فرقی هست
* * *
تا مهر توام در دل شوریده نشست وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمی‌نهد پای برون وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
* * *
ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایه‌ی عیش تنگدستان دهنت سر رشته‌ی دلهای پریشان مویت
* * *
گفتم عقلم گفت که حیران منست گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه در سلسله‌ی زلف پریشان منست
* * *
دوران بقا بی‌می و ساقی حشواست بی زمزمه‌ی نای عراقی حشو است
چندانکه فذالک جهان می‌نگرم بارز همه عشرتست و باقی حشواست
* * *
دنیا نه مقام ماست نه جای نشست فرزانه در او خراب اولیتر و مست
بر آتش غم ز باده آبی میزن زان پیش که در خاک روی باد بدست
* * *
امشب من و چنگیی و معشوقه‌ی چست بودیم به عیش و عهد کردیم درست
ساقی ز بلور ناب بر روی زمین میکشت عقیق و للتر میرست
* * *
میکوش که تا ز اهل نظر خوانندت وز عالم راز بی‌خبر خوانندت
گر خیر کنی فرشته خوانند ترا ور میل بشر کنی بشر خوانندت
* * *
هرچند که درد دل هر خسته بسیست وز دست فلک رشته‌ی بگسسته بسیست
زنهار ز کار بسته دل تنگ مدار در نامه‌ی غیب راز سربسته بسیست
* * *
گل کز رخ او خجل فرو میماند چیزیش بدان غالیه‌بو میماند
ماه شب چهارده چو بر می‌آید او نیست ولی نیک بدو میماند
* * *
این شمع که شب در انجمن می‌خندد ماند بگلی که در چمن می‌خندد
هر شب که به بالین من آید تا روز میسوزد و بر گریه‌ی من می‌خندد
* * *
هر چند بهشت صد کرامت دارد مرغ و می و حور سرو قامت دارد
ساقی بده این باده‌ی گلرنگ به نقد کان نسیه‌ی او سر به قیامت دارد
* * *
تا یار برفت صبر از من برمید وز هر مژه‌ام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش «تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
* * *
ای شعله‌ای از پرتو رویت خورشید رویم ز غمت زرد شد و موی سفید
از وصل تو هر که بود در جمله جهان بر داشت نصیبی و من خسته امید
* * *
فکری که بر آن طبع روان میگذرد شرحش ز معانی و بیان میگذرد
شعر تو چرا نازک و شیرین نبود آخر نه بدان لب ودهان میگذرد
* * *
آن زلف که بر گوشه‌ی غلطاق نهاد صد داغ جفا بر دل عشاق نهاد
بر چهره‌ی او چو طاق ابرویش دید مه خوبی روی خویش بر طاق نهاد
* * *
درویش که می خورد به میری برسد ور روبهکی خورد به شیری برسد
گر پیر خورد جوانی از سر گیرد ور زانکه جوان خورد به پیری برسد
* * *
من ترک شراب ناب نتوانم کرد خمخانه‌ی خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر باده‌ی صافی نخورم ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
* * *
آن خور که ازو قوت روح افزاید یعنی می گل‌گون که فتوح افزاید
من بنده‌ی آنکه در شبانگاه خورد من چاکر آن که در صبوح افزاید
* * *
جان قصه‌ی آن ماه سخنگو گوید دل کام روان زان لب دلجو جوید
گر عکس رخش بر چمن افتد روزی از خاک همه لاله‌ی خود رو روید
* * *
عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
زلف تو مرا به باد بر خواهد داد چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد
* * *
تا ساخته شخص من و پرداخته‌اند در زیر لگد کوب غم انداخته‌اند
گوئی من زرد روی دلسوخته را چون شمع برای سوختن ساخته‌اند
* * *
گر وصل تو دست من شیدا گیرد وین درد و فراق راه صحراگیرد
هم حال من از روی تو نیکو گردد هم کار من از قد تو بالا گیرد
* * *
لب هر که بر آن لعل طربناک نهد پا بر سر نه کرسی افلاک نهد
خورشید چو ماه پیش رویش به ادب هر روز دو بار روی بر خاک نهد
* * *
از شدت دست تنگی و محنت برد در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد
* * *
زین گونه که این شمع روان می‌سوزد گوئی ز فراق دوستان می‌سوزد
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید کو را و مرا رشته‌ی جان می‌سوزد
* * *
قومی ز پی مذهب و دین می‌سوزند قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت ویشان همه در حسرت این میسوزند
* * *
دل با رخ دلبری صفائی دارد کو هر نفسی میل به جائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما چون زلف بتان دراز نائی دارد
* * *
وصف لب او سخن چو آغاز کند وان رنگ رخش که بر سمن ناز کند
از غنچه شنو چو غنچه لب بگشاید وز گل بطلب چو گل دهن باز کند
* * *
دانا ز می و مغانه می نگریزد وز چنگ و دف و چغانه می نگریزد
یک شاهد و دو ندیم و سه جام شراب البته از این سه گانه می نگریزد
* * *
هر لحظه رسد به من بلائی دیگر آید به دلم زخم ز جائی دیگر
بر درد سری کز فلکم راست بود امروز فزود درد پائی دیگر
* * *
ای در سر هر کس از تو سودای دگر در راه تو هر طایفه را رای دگر
چیزی ز تو هر کسی تمنا دارد ما جز تو نداریم تمنای دگر
* * *
از شوق توام هست بر آتش خاطر بی‌وصل توام نمیشود خاطر خوش
در حسرت ابرو و سر زلف خوشت پیوسته نشسته‌ام مشوش خاطر
* * *
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصه‌ایست ما را مشکل همچون شب یلدا به درازی مشهور
* * *
ای دل پس از این انده بیهوده مخور زین پیش غم بوده و نابوده مخور
جان میده وداد طمع و حرص مده غم میخور و نان منت آلوده مخور
* * *
ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر
رفتی به سفر عظیم نیکو کردی آن روز مبادا که تو یک بار دگر
* * *
ای دل پس از این غصه‌ی ایام مخور جز نی مطلب همدم و جز جام مخور
مرسوم طمع مدار و تشریف مپوش ادرار قلم بر نه و انعام مخور
* * *
دل در پی عشق دلبرانست هنوز وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
* * *
نه یار نوازد بکرم یک روزم نه بخت که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رخش گه گاهی از دور نگه می‌کنم و میسوزم
* * *
بیم است که در بیخودی افسانه شوم وانگشت نمای خویش و بیگانه شوم
ای عقل فضول میدهد زحمت من ناگاه ز دست عقل دیوانه شوم
* * *
دل سیر شد از غصه‌ی گردون خوردن وز دست ستم سیلی هر دون خوردن
تا چند چو نای هر نفس ناله زدن تا کی چو پیاله دمبدم خون خوردن
* * *
در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن وز کشت حیات خوشه‌ای حاصل کن
در کهنه رباط دهر غافل منشین راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن
* * *
از کار جهان کرانه خواهم کردن رو در می و در مغانه خواهم کردن
تا خلق جهان دست بدارند ز من دیوانگیی بهانه خواهم کردن
* * *
گفتم صنما شدم به کام دشمن زان غمزه‌ی شوخ و طره‌ی مرد افکن
گفت آنچه ز چشم و زلف من بر تو گذشت ای خانه سیه چرا نگفتی با من
* * *
بر هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین یک باره بشسته دست از دنیی و دین
در گوشه نشسته‌ام به فسقی مشغول هرگز که شنیده فاسق گوشه‌نشین
* * *
ای دل بگزین گوشه‌ای از ملک جهان زین شهر بدان شهر مرو سرگردان
همچون مردان موزه بکن خیمه بسوز با چادر و موزه چند گردی چو زنان
* * *
از دل نرود شوق جمالت بیرون وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
این طرفه که با این همه سیلاب سرشگ از دیده نمیرود خیالت بیرون
* * *
ای رای تو ترجمان تقدیر شده تیغ تو چو خورشید جهانگیر شده
همچون ترکش دشمن جاهت بینم آویخته و شکم پر از تیر شده
* * *
در درد سرم زین دل سودا پیشه کو را نبود بجز تمنی پیشه
پیرانه سرش آرزوی برنائی است فریاد از این پیرک برنا پیشه
* * *
ای آنکه بجز تو نیست فریادرسی غیر از کرمت نداد کس داد کسی
کار من مستمند بیچاره بساز کان بر تو به هیچ آید و برماست بسی
* * *
پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی چون ابروی شوخ او مکن پیشانی
سودازدگی زلف او می‌بینی باریک مزاجی لبش میدانی

eMail to a Friend   

   Print
aaahoo