ساقی قدحی شراب در دست |
ساقی قدحی شراب در دست
|
|
آمد ز شراب خانه سرمست
|
آن توبهی نادرست ما را
|
|
همچون سر زلف خویش بشکست
|
از مجلسیان خروش برخاست
|
|
کان فتنهی روزگار بنشست
|
ماییم کنون و نیم جانی
|
|
و آن نیز نهاده بر کف دست
|
آن دل، که ازو خبر نداریم
|
|
هم در سر زلف اوست گر هست
|
دیوانهی روی اوست دایم
|
|
آشفتهی موی اوست پیوست
|
در سایهی زلف او بیسود
|
|
وز نیک و بد زمانه وارست
|
چو دید شعاع روی خوبش
|
|
در حال ز سایه رخت بربست
|
در سایه مجو دل عراقی
|
|
کان ذره به آفتاب پیوست
|
| |
|
| |