جانا، نظری، که دل فگار است |
جانا، نظری، که دل فگار است
|
|
بخشای، که خسته نیک زار است
|
بشتاب، که جان به لب رسید است
|
|
دریاب کنون، که وقت کار است
|
رحم آر، که بیتو زندگانی
|
|
از مرگ بتر هزار بار است
|
دیری است که بر در قبول است
|
|
بیچاره دلم ، که نیک خوار است
|
نومید چگونه باز گردد؟
|
|
از درگهت، آن کامیدوار است
|
ناخورده دلم شراب وصلت
|
|
از دردی هجر در خمار است
|
مگذار به کام دشمن ، ای دوست
|
|
بیچاره مرا ، که دوستدار است
|
رسواش مکن به کام دشمن
|
|
کو خود ز رخ تو شرمسار است
|
خرم دل آن کسی، که او را
|
|
اندوه و غم تو غمگسار است
|
یادیش ازین و آن نیاید
|
|
آن را که، چو تو نگار، یار است
|
کار آن دارد، که بر در تو
|
|
هر لحظه و هر دمیش بار است
|
نی آنکه همیشه چون عراقی
|
|
بر خاک درت چو خاک خوار است
|
| |
|
| |