جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست |
جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست
|
|
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست
|
این چشم جهان بین مرا در همه عالم
|
|
جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست
|
وین جان من سوخته را جز سر زلفت
|
|
اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست
|
یک لحظه غمت از دل من مینشود دور
|
|
گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست
|
یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست
|
|
فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست
|
هستند تو را جمله جهان واله و شیدا
|
|
لیکن چو منت واله و شیدای دگر نیست
|
عشاق تو گرچه همه شیرین سخنانند
|
|
لیکن چو عراقیت شکرخای دگر نیست
|
| |
|
| |