هر که را جام می به دست افتاد |
هر که را جام می به دست افتاد
|
|
رند و قلاش و میپرست افتاد
|
دل و دین و خرد زدست بداد
|
|
هر که را جرعهای به دست افتاد
|
چشم میگون یار هر که بدید
|
|
ناچشیده شراب، مست افتاد
|
وانکه دل بست در سر زلفش
|
|
ماهیآسا، میان شست افتاد
|
لشکر عشق باز بیرون تاخت
|
|
قلب عشاق را شکست افتاد
|
عاشقی کز سر جهان برخاست
|
|
زود با دوستش نشست افتاد
|
هر که پا بر سر جهان ننهاد
|
|
همت او عظیم پست افتاد
|
سر جان و جهان ندارد آنک:
|
|
در سرش بادهی الست افتاد
|
وآنکه از دست خود خلاص نیافت
|
|
در ره عشق پایبست افتاد
|
هان، عراقی، ببر ز هستی خویش
|
|
نیستی بهرهات ز هست افتاد
|
| |
|
| |