بیرخت جان در میان نتوان نهاد |
بیرخت جان در میان نتوان نهاد
|
|
بییقین پا بر گمان نتوان نهاد
|
جان بباید داد و بستد بوسهای
|
|
بیکنارت در میان نتوان نهاد
|
نیمجانی دارم از تو یادگار
|
|
بر لبت لب رایگان نتوان نهاد
|
در جهان چشمت خرابی میکند
|
|
جرم بر دور زمان نتوان نهاد
|
خون ما ز ابرو و مژگان ریختی
|
|
تیر به زین در کمان نتوان نهاد
|
حال من زلفت پریشان میکند
|
|
پس گنه بر دیگران نتوان نهاد
|
در جهان چون هرچه خواهی میکنی
|
|
جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد
|
هر چه هست اندر همه عالم تویی
|
|
نام هستی بر جهان نتوان نهاد
|
چون تو را، جز تو، نمیبیند کسی
|
|
منتی بر عاشقان نتوان نهاد
|
بر در وصلت چو کس میگذرد
|
|
تهمتی بر انس و جان نتوان نهاد
|
عاشق تو هم تو بس، پس نام عشق
|
|
گه برین و گه بر آن نتوان نهاد
|
تا نگیرد دست من دامان تو
|
|
پای دل بر فرق جان نتوان نهاد
|
چون عراقی آستین ما گرفت
|
|
رخت او بر آسمان نتوان نهاد
|
| |
|
| |